گنجشگک اشی مشی

مثل همیشه باز هوا گرگ و میشی اسـت!!
شـاید کمـی طلـوع در آسمان بکارم! 

   هوا خیلی تغییر کرده٬ اینقدر که همه برف و یخبندان در عرض دو هفته تمام شد٬ با اینحال هنـــــــوز سرد است... روزهایمان بلندتر و سایه ها کوتاهتر شده اند. پرواز دسته دسته پرنده های وحشی از سمت جنوب٬ رودخانه را کم کم از خواب زمستانی بیدار می کند... از بین پرنده ها٬ گنجشگها را خیلــــــــــــی دوست دارم. هول نوشتن یک ریپورت بودم٬ که یک "گنجشگک اشی مشی" آمد پشت پنجره و به شیشه نوک زد (با جنسیت نا معلوم:))) منه گنجشگ ندیده بعد از سالها یک اشی مشی دیدم. جایی که قبلا بودم به خاطر بارانهای تند٬ از گنجشگها زیاد خبری نبود... اما اینجا هست. من روزهایی را در ایران پشت سر گذاشته ام که از صبح تا غروب صدایشان توی گوشم بود... اینجا هم پنجره ام رو به باغچه باز می شود:  
گنجشگک اشی مشی...  لب بوم ما مشین...  بارون میاد خیس میشی٬ برف میاد گوله میشی
میفتی تو حوض نقاشی...    خیس می شی٬ گوله می شی...   میفتی تو حوض نقاشی...
   گنجشگها٬ نه مثل کلاغها سیه بال و لاشخورند و نه مثل کبوترها مقدس و سپید بال! گنجشگها را دوست دارم که خاکی و خاکستری و میانه رو اند! گنجشگهای پر جنب و جوش و زبر و زرنگ.

   امتحانهای lab هفته پیش تمام شدند و به مبارکی و میمنت روز جمعه آخرین جلسه lab ها بود:) T.A خیلی خوبی داشتیم. چه ذوقی می کردیم وقتی فـفر نازنین٬ گاهی دور از چشم coordinator جوابها را به ما می گفت٬ اما امان از روزهایی که مردک هندی حس سوپروایزری اش گل می کرد و تا آخر بالای سرمان می ایستاد... یک ایمیونولوجی می خواهم٬ خدا خدا می کنم با او نباشد... دلم نمی خواهد دیگر توی Section های او باشم. باز هم مثل ترمهای گذشته٬ رکورد آخرین نفری که result تحویل می داد را شکستم٬ آخرین نفری که از lab بیرون آمد. نفر قبل از من هم روژین طفلکی بود که گویا کمال همنشین درش اثر کرده :)   

   فکرش را بکن چه حالی شدم وقتی گوشواره ام دوباره پیدا شد! یادگاری مادربزرگم بود٬ که بعد از اسباب کشی هرچه می گشتم پیدا نمی شد. همیشه همه را توی یک جعبه بزرگ خاتم نگه می داشتم٬ ولی این جفت را جداگانه توی جیب یکی از چمدانها گذاشته بودم و اصلا یادم نبود. باید از رسم "خانه تکانی" عید تشکر کنم که باعث شد کمی منظمتر شوم... حالا گوشواره ها برایم مثل گنج هستند٬ دیگر نه مادربزرگ تکرار می شود و نه هدیه هایش! برای جشن نوروز به گوشم آویختم٬ لباس قرمز پوشیدم و روی موهای کوتاهم تل نگین دار زدم که با گوشواره ها هماهنگ بود. نگران بودم بیفتند٬ مریم خانم نگاهم می کرد و از اینکه همه اش با آینه٬ گوشواره ام را چک می کردم می خندید...

   برنامه نوروزی ما دیروز بود٬ در واقع سیزده بدر را زودتر جشن گرفتیم. سرود "ای ایران" در ابتدا و پایان برنامه٬ DJ ایرانی و ویولون هم بود. جشن مفصلی که تعداد خیلی زیادی شرکت کننده داشت. دیدن اینهمه ایرانی در کنار هم بعد از جشن ژانویه خیلی خوب بود... اتحادیه ما در کنار جشنها همیشه برای جمع آوری "charity" و کمک مالی به نهادهای حمایت از کودکان در ایران فعال است و این بار نوبت من بود که وسط برنامه٬ در مورد "پایگاه بهداشتی خانه کودک ناصر خسرو" (شرق تهران) برای دعوت به همکاری صحبت کنم. فوتوهایی را از قبل تهیه کرده بودیم٬ و صندوق بزرگی هم داشتیم... اما فقط 250 دلار جمع شد. برایم خیلی عجیب بود که بیشتر این کمکها از طرف بچه های گروه خودمان بود و چندتا مهمان کانادایی که تحت تاثیر قرار گرفته بودند... ملت "همیشه در صحنه" سرشان گرم بود و کمتر به جشن نیکوکاری و خیریه اهمیت می دادند... می گفتند چون برای جشن آمده اند٬ کیف پول همراهشان نیست! تعجبم از این بود که بدون کیف پول چطور جلوی bar سالن جمع شده بودند!!!! It's a shame--- دارم فکر می کنم کمی صبر کنیم در event های بعدی حداقل هزار دلار جمع شود٬ بعد بفرستیم... چطور کاناداییها بیشتر استقبال کردند؟ همچــــــــــــــین ضایع نیست؟!     

   سیاوش قمیشی برای "از طلوع تا غروب" برداشته زیباترین ترانه های قدیمی اش را با آهنگ تکنو میکس کرده و مثلا البوم جدید زده! خیلی عجیب بود! ترانه طلوع (هوای خونه) و فرنگیس را همانطور آرام و ملایم دوست دارم. همه حسهای خوب و نوستالژیک با همان موزیک آرام زنده می شوند. این روزا دنیا واسه من٬ از خونه مون کوچیکتره
کاش می تونستم بخـــــــــــونم قد هزار تا پنجره 
طلوع من...       طلوع من...          وقتی غروب پر بزنه...         موقع رفتن منه... 
طلوع من...       طلوع من...         

باید کم کم به فکر عروسکهایت باشیم :)


  Nikta playing

باید کم کم به فکر عروسکهایت باشیم :)
  
صدای شعر خواندنش را با لهجه ای که به نظرم خنده دار و زیباست می شنوم و هرچه " قند و نبات و شکلات" است توی دلم آب می شود. عزیز دل خاله الی٬ نیکتا جانم خانم شده! می گفت سپتمبر امسال باید به Preschool برود... می پرسید به نظر شما عروسکها را هم آنجا راه می دهند؟ :))))

                                                                                             Apr.01

نظرات 13 + ارسال نظر
[ بدون نام ] دوشنبه 13 فروردین 1386 ساعت 08:04 ق.ظ

http://www.iransong.com/g.htm?id=18125

گلناز دوشنبه 13 فروردین 1386 ساعت 03:33 ب.ظ

امروز به مامان از تو میگفتم...امیدوارم سیزده ات رو به خوبی به در کرده باشی و با انرژی فول بری درس بخونی...برام دعا کن خانومی.یادته پارسال؟؟؟:(بدترین سیزده بدر بود برام:(

ارش چهارشنبه 15 فروردین 1386 ساعت 09:01 ق.ظ http://eldayaghi.blogfa.com

سلام عزیزم
سایه ی حق
سلام عشق
سعادت روح
سلامت تن
سرمستی بهار
سکوت دعا
سرو جاودانه

امیدوارم هفت سین هر سالت باشه
ارش اتن یونان
[گل]

آذین چهارشنبه 15 فروردین 1386 ساعت 09:41 ق.ظ

لینک محمد نوری که می خواستی
http://www.parsimusic.com/mplayerPop.php?Idsinger=135&IdAlbum=513&IdSong=4045&bitrate=40


جان مریم چشماتو وا کن
سری بالا کن
دراومد خورشید
شد هوا سپید
وقت اون رسید که بریم به صحرا
وای نازنین مریم
جان مریم چشمات واکن منو صدا کن
بشیم روونه
بریم از خونه
شونه به شونه
به یاد اون روزها
وای نازنین مریم
وای نارنین مریم
وای نازنین مریم
باز دوباره صبح شد
من هنوز بیدارم
کاش می خوابیدم
تو رو خواب می دیدم
خوشه ی غم توی دلم
زده جوونه
دونه به دونه
دل نمی دونه چه کنه با این غم
وای نازنین مریم
وای نارنین مریم
وای نارنین مریم

بیا رسید وقت درو
مال منی از پیشم نرو
بیا سرکارمون بریم
درو کنیم گندمارو
بیا رسید وقت درو
مال منی از پیشم نرو
بیا سرکارمون بریم
بیا بیا نازنین مریم

*مرمر* چهارشنبه 15 فروردین 1386 ساعت 12:10 ب.ظ

خوبی؟
*********
بهارم دخترم از خواب برخیز
شکرخندی بزن شوری برانگیز
گل اقبال من ای غنچه ناز
بهار آمد تو هم با او بیامیز

**********

Niloufar Harandizadeh چهارشنبه 15 فروردین 1386 ساعت 08:56 ب.ظ

Salam Elhamam khoshhal shodam ke emtehane lab be khobi tamam shod . omidvaram ke hamishe movafagh bashe.

[ بدون نام ] چهارشنبه 15 فروردین 1386 ساعت 10:17 ب.ظ

Elham

پدر(نم نم) پنج‌شنبه 16 فروردین 1386 ساعت 09:45 ق.ظ http://father78.persianblog.com

سال نو مبارک

فاطمه جمعه 17 فروردین 1386 ساعت 12:00 ق.ظ http://aftabgardooniha.persianblog.com

سلام
خوبی الهام جان؟
خیلی خوش حالم که مثل همیشه موفق شدی و میشی....
مبارک باشه گوشوارتم که پیدا کردی

فاطمه جمعه 17 فروردین 1386 ساعت 12:03 ق.ظ http://aftabgardooniha.persianblog.com

وای چه خانوم خوشکلی....
خدا حفظش کنه
نازی ی ی ی

[ بدون نام ] یکشنبه 19 فروردین 1386 ساعت 06:02 ق.ظ

(هوالمحبوب*)
سلام . بازم سال نو مبارک و هزار تا دیگه هم شاد باد واسه الهام جونم که دلتنگشم .
یکم دیر اومدم و معذرت هم می خوام هم از الی جونم هم از خودم که می دونم این دلنوشته هارو دوست دارم و اما اونقدر درگیر می کنم خودم رو که دیر می رسم واسه خوندنشون . هر چند هر موقع هم که بخونم برام با طراوت و استثنایی و الهام نوشته ست :)
چه خوب که گوشوارت پیدا شده وای آره واسه منم پیش اومده بعضی چیزای کوچیک انقدر عزیز و دوست داشتنین که گم شدنشون مثل یه فاجعه ست... و دلگیر کننده ...
خوبه تموم شدن امتحانها و جشن سیزده بدر باید روحیتون بهتر تر تر از قبل کرده باشه .
مواظب خودت باش .
دلتنگت : پریا
راستی ماشا الله این خواهر زادت خیلی نازه ها حتما شنیدن حرفاش و لحن صحبتاش و رفتارای مختلفش هم خیلی لذت داره .
خدا نگهش داره .

پریا یکشنبه 19 فروردین 1386 ساعت 06:03 ق.ظ http://www.doneyebarf.persianblog.com

اون قبلی من بودما :) انقدر حرف زدم که نام و نشونی یادم رفت :دی

آرزو چهارشنبه 22 فروردین 1386 ساعت 08:56 ق.ظ http://wwweblog.persianblog.com

ای هاسااااااااا چقد گوگولیه! جای من تو جشنه خالی بوده پس! (((: خب گوشواره هام که پیدا شد.حالا این که خوبه من یه بار فکر می کردم گردنبندی که مادربزرگم بهم داده بودو گم کردم در حالیکه تمام روز تو گردنم بود فقط رفته بوده پشت گردنم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد