این اکتبر

   تا آخر اکتبر میدترم دارم. اوووووووه! یکی هم Nov.03 دارم. همه Assignment ها و formal report هم در کنارش! بعد از کلاس به خانه می روم و با یک عالمه کتاب و خوراکی بر می گردم! خسته می شوم و زنگ تفریح می گیرم. گاهی روی میز خوابم می برد. گاهی اینقدر دلهره دارم که نمی توانم خوب بخوانم... بلند می شوم٬ چند قدمی راه می روم و به کودک دلم دلداری می دهم.

 موقع امتحانها وبلاگ نوشتن راحت نیست٬ اما به دوستانم سر می زنم.

 هدف پاس داشتن سرمایه یاد است:

   هفته پیش تولد پروانه عزیز بود. دوست نازنینم که از April ندیدمش. درست فرصت نکردم از همه خوبیها و مهربانیهایش تشکر کنم. دفعه بعد کی می توانم ببینمش٬ خدا می داند.

   تولد عاطفه عزیز هم بود. دوست نازنینم که شعرهایش لحظه ها را به تصویر می کشید. دلم برای دکلمه های زیبایش تنگ شده! برای بانوی شرقی و باب هفتم :) یاد روزهایی که دور هم دسته جمعی درس می خواندیم٬ درس؟ می گفتیم! می خندیدیم... بعد دلهره می گرفتیم و درس می خواندیم. روزهای دوری که فرناز هم بود.

   همین فردا کیان کوچولوی گلم٬ دو ساله می شود. همیشه دلتنگ شیرین زبانیهایش هستم. پشت تلفن می گفت: "هاله الی بیا تولدم" گریه ام گرفته بود. بچه ها مسافت را درک نمی کنند. 

   مدتی پیش با دوست نازنینم٬ گلناز (گل همیشه بهار) صحبت می کردم. نکته قشنگی از وبلاگش همیشه به خاطرم هست:   

بس در بسته به مفتاح دعا بگشایند
بس در بسته به مفتاح دعا بگشایند
بس در بسته به مفتاح دعا بگشایند
گلناز جان٬ یادت هست؟

   خانم دکتر عزیز٬ یاسمن خانم! همیشه به وجودتان افتخار می کنم! تنها استادی هستید که می بینم اینقدر برای دانشجو وقت می گذارید و زحمت می کشید. قدر وجود نازنینتان را باید بدانند... با بعضی از استادهای UBC که مقایسه می کنم٬ بارها می شد تا آفیس استاد می رفتم و با عجله سوالاتم را جمع و جور می کرد و بعد مثل برق و باد ناپدید می شد... به فکر نتیجه تحقیق خودش بود ... مثل شما مهربان در ایران کم هست. من هم دوستتان دارم. خیلی زیاد.

   پریای عزیز٬ همیشه پایان دفترش زیباست: "خداوندا بیاموز ما را که ساده و مهربان باشیم..." چه نرگسهای زیبایی برایم فرستاده!

                                                                         Daffodil

   سایت سهراب سپهری٬ یک شعر قشنگ دارد٬ برای دورترین مرغ جهان:    

حرفها دارم
با تو ای مرغی که می خوانی نهان از چشم
و زمان را با صدایت می گشایی
...
از نهان خلوت خود می زنی آوا
و نشاط زندگی را از کف من می ربایی
در کجا هستی نهان ای مرغ؟
زیر تور سبزه های تر
یا درون شاخه های شوق؟

می پری از روی چشم سبز یک مرداب
یا که می شویی کنار چشمه ادراک بال و پر؟
هر کجا هستی، بگو با من
روی جاده نقش پایی نیست از دشمن
آفتابی شو!
رعد دیگر پا نمی کوبد به بام ابر
...
و نمی غلتد دگر زنجیر طوفان بر تن صحرا
روز خاموش است، آرام است
از چه دیگر می کنی پروا؟
 
 
ساعت 4:37pm
 
 
                                                                                                                                      Oct.09/06