نیمکت زیر درخت

 "ساده است ستایش گلی
 چیدنش و از یاد بردن
 که گلدان را آب باید داد.
 ... ساده است که چگونه می زییم-
 باری زیستن سخت ساده است
 و پیچیده نیز هم."

کاش پاییز فرامی رسید و برگها زرد نمی شد. کاش هیچ برگی از شاخه جدا نمی شد. کاش پاییز بی خزان می رسید و بی گریه ابر تا زمستان ! کاش هر سال اینطور نبود که خرد شدن برگها را ببینیم زیر پای رهگذران- و باز زنده شدنشان را بهاری دیگر...

دیدم که روی دورترین نیمکت نشسته بود و گریه می کرد. قبلا ندیده بودمش حتی نمی دانستم اهل کجاست! اشک می ریخت- اما صدایش در نمیامد. دلم سوخت- خیلی هم سوخت. نمی دانستم چه اتفاقی برایش افتاده بود؟شاید فقط Homesick شده بود. شاید چیزی یا ... شاید کسی... کاری نمی توانستم بکنم! بی مقدمه که نمی توانستم بروم جلو صحبت کنم! نمی دانم چنین مواقعی واقعا باید چه کار کنم؟ به خودم گفتم: اگر او یک دختر بود باز هم همینطوری رد می شدی و می رفتی؟ اگر یک ایرانی یا یک همشهری بود چی؟! همینطور رد می شدی؟ حداقل می توانستم Martha را به او معرفی کنم یا شماره Office اش را به او بدهم تا برود و با او صحبت کند. اما اگر می گفت:... نمی دانم- نمی دانم!

خود را می بینم که با سرعت لاک پشتی می نویسم, می خوانم و راه می روم و زمان که چگونه شتاب می گیرد. اگر یک شبانه روز 25 ساعت می شد شاید به همه کارها می رسیدم. برای Lab پنجشنبه 5 ساعت وقت گذاشتم. زیر نظر "چشم تلسکوپی" 25 تا Sample خوب تهیه کردم که دوتایش خراب شد. آخر سر 3 تا کم بود. نفر آخری بودم که از آنجا بیرون آمدم- به زور جنیتور که می خواست آنجا را تمیز کند!  Lab Partner محترم هم که اگر کاری نکند بهتر است! نهایتا به او گفتم آرام بنشین که خرابی کمتری بار بیاید و او فقط Observation نوشت. خدایی چیزهایی را بهتر از من دید و نوشت. خوب شاید اینطوری بهتر یاد بگیرم.    

هدیه نازنینی که دریافت کردم- بخشی از آن را می نویسم:

 "تنها آنکه بزرگترین جا را به خود اختصاص نمی دهد
 از شادی لبخند بهره می تواند داشت.
 آنکه جای کافی برای دیگران دارد,
 صمیمانه تر می تواند
 با دیگران بخندد- با دیگران بگرید."

...

 "روزت را دریاب- با آن مدارا کن
 این روز از آن توست- ۲۴ ساعت کامل,
 به قدر کفایت فرصت هست تا روزی بزرگ شود-
 نگذار هم در پگاه فرو پژمرد."

((شعر از مارگوت بیکل -
ترجمه اجمد شاملو))
                                                                                                                                         
                                                                                               Sep.23/05               

نظرات 7 + ارسال نظر
علی شنبه 2 مهر 1384 ساعت 03:34 ق.ظ http://www.ABehzadian.Blogsky.com

با سلام...
الهام خانم خوب نیست وبلاگتون خیلی بدون عکس باشه!
ضمنا من لینک وبلاگ شما رو گذاشتم تو وبلاگم.
گلچین دانش هم قراره ۱۸۰درجه عوض و بهتر بشه.
فعلا...
بای.

پدر(نم نم) شنبه 2 مهر 1384 ساعت 07:14 ق.ظ http://father78.persianblog.com

غم غربت خیلی بده٬من تجربه کردم...ببخشید بابت این همه تاخیر...بوس و بای!

جهانگیر شنبه 2 مهر 1384 ساعت 10:48 ق.ظ http://jahanbin.blogsky.com

سلام . خوبید؟ مرسی که سر زدید و تبریک گفتید. خوشحالم کردید.
شاد و سرافراز و پیروز باشید.

پریا سه‌شنبه 5 مهر 1384 ساعت 02:03 ق.ظ http://doneyebarf.persianblog.com

سلام.
اومدم دیدنت نمیایی دیدنم؟

ثنا سه‌شنبه 5 مهر 1384 ساعت 04:24 ق.ظ http://yasy.blogsky.com

سلام به قول تارا میخوام درش رو تخته کنم ولی شما ها رو فراموش نیمیکنم
بای

علی مقیمی پنج‌شنبه 7 مهر 1384 ساعت 04:15 ق.ظ http://labriz-mehr.persianblog.com

سلاااام! چه پست قشنگیه! چه شعرهای قشنگی! منکه با همشون موافقم! چقدر خوب و قابل احترامه که درمورد تاثیرگذاریتون به بقیه فکر میکنین! به اینکه هر کدوممون میتونیم چه نقشی برای بهبود حال خودمون و بقیه داشته باشیم... چقدر خوب و قابل احترامه... خوش بخ حالتون که بهش توجه میکنید... در مورد درسها هم حتماٌ خوب پیش خواهد رفت! حتماٌ حتماٌ!! موفق باشین!

پریا شنبه 16 مهر 1384 ساعت 01:58 ق.ظ http://doneyebarf.persianblog.com

سلام خوبین شما ؟ مرسی که بهم سر زدی خیلی خوشحال شدم امیدوارم شاد و پیروز باشی خوشگل مینویسی .
منم به روزم بیای خوشحال میشم .
التماس دعا.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد