روند درس و زندگی داشت خوب پیش می رفت. امتحانام تا حالا خوب شدن. گاهی با بچه ها Studying group  تشکیل می دیم و جوابا رو با هم چک می کنیم...
تا اینکه فهمیدم مادر بزرگم شیراز دوباره حالش خوب نیست و اینبار مشکل از قلبش بوده. بدتر از همه اینکه راستشو نمی گن. به هزار دردسر تلفن بیمارستانو ( از پسر خالم ) گرفتم. وقتی زنگ زدم همه اونجا بودن-می گفتن خوبه, اما با خودش نتونستم صحبت کنم چون می گفتن خوابه.(البته بعدا از پسرخاله ام که خیلی شیطونه شنیدم که خواب نبوده و بیهوش بوده.تنها کسیه که گزارش کاملو می رسونه.)
مارال (دختر خاله ام) هم از لندن هی زنگ می زنه.گوشی تلفنو سوزونده. به اونا هم راستشو نگفتن.
خاله ناهید تاکید می کنه که اصلا وقت ایران رفتن نیست در حالیکه مطمءنه که اگر بخوام هم نمی تونم برم...
دلم می خواد کنارش باشم. دلم برای لبخندش تنگ شده. تا چند وقت دیگه حیاط مادربزرگ غرق بهار نارنج می شه.
   
امتحان بعدی پنجشنبه است. همه از خواست خدا و قوی بودن و تقدیر می گن.خدا چقدر صبوره.
        
نظرات 5 + ارسال نظر
شاس مغز ! دوشنبه 3 اسفند 1383 ساعت 04:52 ب.ظ http://darivari.blogsky.com

سلام .. امیدوارم زودتر مادر بزرگت خوب بشه و شمام تو امتاحانات موفق باشی .. خوشحالم باهات آشنا شدم ...

پدر(نم نم) سه‌شنبه 4 اسفند 1383 ساعت 02:20 ق.ظ http://father78.persianblog.com

امیدوارم حالشون خوب بشه...دعا می کنم...بوس و بای!

سیاوش سه‌شنبه 4 اسفند 1383 ساعت 03:24 ق.ظ http://pesar-e-bad.blogsky.com

سلام الهام عزیزِِِ سیاوش هستم. از صمیم قلب آرزو می کنم مادر بزرگ هر چه زودتر خوب بشه. میگم بیا همین الان با هم دعا کنیم:
خدایا یقین دارم که حتی حرکت برگی توی باد با اراده ی توست و یقین دارم دل ما رو نمیشکونی. پس حال مادر بزرگ رو هر چه زودتر خوب کن. حداقل تا وقتی که آنقدر قوی بشیم که مرگ عزیزانمون رو بتونیم تحمل کنیم. آمین
الهام منو لطفا از وضع مادر بزرگ مطلع کن.

الهام سه‌شنبه 4 اسفند 1383 ساعت 06:16 ب.ظ http://brightsunflower.blogsky.com

سلام - ممنون از لطف و محبتتون .
من خوبم- توکلم به خداست.

سارا دوشنبه 10 اسفند 1383 ساعت 11:43 ق.ظ http://memoire.persianblog.com

من تازه این پست را خوندم... حالا الان چطورن؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد